سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 2608
کل یادداشتها ها : 4
خبر مایه


با عرض سلام به همه ی دوستان و عزیزان
امیدوارم با کمک همه شما بتونیم جمع خوبی داشته باشیم

  
پسر برای کار به یه فروشگاه بزرگی که همه چیز توش فروخته میشد رفت. مدیر فروشگاه بهش میگه که یه روز به صورتِ آزمایشی،
کار کنه تا بعدش در مورد استخدام تصمیم بگیره!
وقتی روز اول تموم میشه مدیر میره پیشِ پسر و میپرسه :
امروز چن تا فروش داشتی؟
پسر : یه فروش !!
مدیر:یکی؟! واقعا که! بدترین متقاضیای اینجا 10 تا 20 فروش داشتن!
حالا مبلغ فروشت چقدر بود؟
پسر:173000 دلار !!
مدیر از تعجب داد زد: 173000 دلار ؟؟! مگه چی فروختی؟
پسر: اول یه قلابِ ماهیگیریِ کوچیک، بعد یه قلابِ ماهیگیریِ بزرگ،
بعدش یه چوبِ ماهیگیریِ گرافیت با یه چرخِ ماهیگیریِ 4 بلبرینگه!
بعدش پرسیدم : کجا میرید ماهیگیری؟ گفت:خلیج پشتی!
منم گفتم پس به قایق هم نیاز داری،و یه قایق توربوی دو موتوره بهش فروختم!
بعد پرسیدم:ماشینتون چیه ،میتونه این قایقو بکشه؟
گفت :هیوندا! اونوقت من یه بلیزر 4WD پیشنهاد دادم که اونم خرید!
مدیر با شاخهای بیرون زده پرسید:اون اومده بود یه قلاب ماهیگیری بخره،
و تو بهش قایق و بلیزر فروختی ؟
پسر آروم گفت:راستش نه قربان!اومده بود یه بسته نواربهداشتی بخره،
که من بهش گفتم:پس ریده شده به تعطیلاتت !
بیا یه برنامه ی ماهیگیری ترتیب بدیم ...!
 

  

در نیویورک، در ضیافت شامی که مربوط به جمع آوری کمک مالی برای مدرسه مربوط به بچه های دارای ناتوانی ذهنی بود، پدر یکی از این بچه ها نطقی کرد که هرگز برای شنوندگان آن فراموش نمیشود…

او با گریه گفت: کمال در بچه من “شایا” کجاست؟ هر چیزی که خدا می آفریند کامل است. اما بچه من نمی تونه چیزهایی رو بفهمه که بقیه بچه ها می تونند. بچه من نمی تونه چهره ها و چیزهایی رو که دیده مثل بقیه بچه ها بیاد بیاره. کمال خدا در مورد شایا کجاست ؟! افرادی که در جمع بودند شوکه و اندوهگین شدند…
پدر شایا ادامه داد: به اعتقاد من هنگامی که خدا بچه ای شبیه شایا را به دنیا می آورد، کمال اون بچه رو در روشی میگذارد که دیگران با اون رفتار میکنند.
و سپس داستان زیر را درباره شایا گفت:
یک روز که شایا و پدرش در پارکی قدم میزدند تعدادی بچه را دید که بیسبال بازی میکردند. شایا پرسید: بابا به نظرت اونا منو بازی میدن…؟! پدر شایا میدونست که پسرش بازی بلد نیست و احتمالاً بچه ها اونو تو تیمشون نمیخوان، اما او فهمید که اگه پسرش برای بازی پذیرفته بشه، حس یکی بودن با اون بچه ها میکنه. پس به یکی از بچه ها نزدیک شد و پرسید: آیا شایا میتونه بازی کنه؟! اون بچه به هم تیمی هاش نگاه کرد که نظر آنها رو بخواهد ولی جوابی نگرفت و خودش گفت: ما 6 امتیاز عقب هستیم و بازی در راند 9 است. فکر میکنم اون بتونه در تیم ما باشه و ما تلاش میکنیم اونو در راند 9 بازی بدیم…
درنهایت تعجب، چوب بیسبال رو به شایا دادند! همه میدونستند که این غیر ممکنه زیرا شایا حتی بلد نیست که چطوری چوب رو بگیره! اما همین که شایا برای زدن ضربه رفت، توپ گیر چند قدمی نزدیک شد تا توپ رو خیلی آروم بیاندازه که شایا حداقل بتونه ضربه آرومی بزنه… اولین توپ که پرتاب شد، شایا ناشیانه زد و از دست داد! یکی از هم تیمی های شایا نزدیک شد و دوتایی چوب رو گرفتند و روبروی پرتاب کن ایستادند. توپگیر دوباره چند قدمی جلو آمد و آروم توپ رو انداخت. شایا و هم تیمیش ضربه آرومی زدند و توپ نزدیک توپگیر افتاد، توپگیر توپ رو برداشت و میتونست به اولین نفر تیمش بده و شایا باید بیرون میرفت و بازی تمام میشد… اما بجای اینکار، اون توپ رو جایی دور از نفر اول تیمش انداخت و همه داد زدند: شایا، برو به خط اول، برو به خط اول!!!
تا به حال شایا به خط اول ندویده بود! شایا هیجان زده و با شوق خط عرضی رو با شتاب دوید. وقتی که شایا به خط اول رسید، بازیکنی که اونجا بود میتونست توپ رو جایی پرتاب کنه که امتیاز بگیره و شایا از زمین بره بیرون، ولی فهمید که چرا توپگیر توپ رو اونجا انداخته! توپ رو بلند اونور خط سوم پرت کرد و همه داد زدند: بدو به خط 2، بدو به خط 2!!!
شایا بسمت خط دوم دوید. دراین هنگام بقیه بچه ها در خط خانه هیجان زده و مشتاق حلقه زده بودند. همینکه شایا به خط دوم رسید، همه داد زدند: برو به 3!!! وقتی به 3 رسید، افراد هر دو تیم دنبالش دویدند و فریاد زدند: شایا، برو به خط خانه…!
شایا به خط خانه دوید و همه 18 بازیکن شایا رو مثل یک قهرمان رو دوششان گرفتنند مانند اینکه اون یک ضربه خیلی عالی زده و کل تیم برنده شده باشه…
پدر شایا درحالیکه اشک در چشمهایش بود گفت:
اون 18 پسر به کمال رسیدند…
این روتعمیم بدیم به خودمون و همه کسانی که باهاشون زندگی می کنیم
هیچکدوم ما کامل نیستیم و جایی از وجودمون ناتوانی هایی داریم
اطرافیان ما هم همینطورند
پس بیاید با آرامش از ناتوانی های اطرافیانمون بگذریم و همدیگر رو به خاطر نقص هامون خرد نکنیم
بلکه با عشق، هم خودمون رو به سمت بزرگی و کمال ببریم و هم اطرافیانمون رو
آسمان فرصت پرواز بلندی است بیا
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی

  

آیا میدانید...؟

 

*شرکتی در تایوان بشقابهای قابل خوردن از گندم تولید میکند

*موز حاوی ماده شیمیایی طبیعی است که فرد را خوشحال میکند

*پوست بادام هندی دارای روغنی است که برای پوست بسیار آزاردهنده است

*پرطرفدارترین تنقلات در آ;مریکا، چیپس است

*کوکاکولا اولین نوشیدنی است که در فضا مصرف شد

*هر 28گرم شکلات شیری حاوی 6میلی گرم کافئین است

*افراد سیگاری نسبت به غیر سیگاریها، قند بیشتری مصرف میکنند

*باکتری عامل پوسیدگی دندان، آکنه، سل و ج;ذام از طریق مصرف بادام هندی قابل درمان است

*در جهان مرگ و میر افراد به علت افتادن نارگیل روی سر نسبت به حمله کوسه به انسان بیشتر است. سالانه حدود 150نفر بر اثر این حادثه جان خود را از دست میدهند

*هر درخت قهوه، سالانه حدود نیم کیلو گرم قهوه تولید میکند

*گاهی از عسل برای تهیه مخلوط ضدیخ استفاده میشود

*با قراردادن کاسه حاوی سرکه سیب در قسمتهای مختلف خ;انه، میتوان بوی نامطبوع را از بین برد.


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ